کد مطلب:148763 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:181

زینب و سهل بن سعد ساعدی
آن روز بر اسیران گذشت و قتی شب فرارسید مرتبه ای دیگر كاروان سالار به اسیران گفت كه باید خود را آماده كنند كه روز بعد نزد خلیفه مسلمین بروند. زینب بنت علی، جوابی را كه شب اول بعد از ورود به دمشق به كاروان سالار داد تكرار كرد و گفت كه اسیران نه به میهمانی آمده اند و نه لباسی دارند كه در بر كنند و آن چه داشتند در كربلا، به غارت رفت. بامداد روز دیگر فرارسید بدون این كه اسیران را از كاروانسرا خارج كنند و نزد یزید بن معاویه ببرند. آن روز هم سهل بن سعد ساعدی به دیدار اسیران آمد و برای آن ها غذا آورد و از وضع حسین (ع) بعد از این كه به قتل رسید پرسش كرد و می خواست بداند او را دفن كردند یا نه؟ زینب گفت بعد از این كه برادرم به قتل رسید ما را از كربلا كوچانیدند و نگذاشتند كه ما مبادرت به دفن كشتگان بكنیم، اما بطوری كه در كوفه شنیدیم قبیله ای از مسلمین كه كنار فرات بسر می بردند بعد از این كه اطلاع یافتند


كه عده ای از مسلمان ها در كربلا كشته شده اند و اجساد آن ها دفن نگردیده به آنجا رفتند و مقتولین را دفن كردند. سهل بن سعد ساعدی می خواست بفهمد كه علت كشتن حسین (ع) از طرف عبیدالله بن زیاد به حكم یزید بن معاویه چه بوده است و زینب بنت علی گفت برادرم را از این جهت كشتند كه وی حاضر نشد كه با یزید بن معاویه بیعت كند و خلافت او را به رسمیت بشناسد. سهل بن سعد ساعدی گفت كسانی كه با یزید بن معاویه بیعت نكردند كم نیستند. من هم از كسانی هستم كه با یزید بیعت نكردم ولی او درصدد كشتن من برنیامد. زینب گفت یزید بن معاویه از هیچ كس به اندازه برادر من بیم نداشت. او می دانست كه دیگران اگر بیعت نكنند باری مخالفت آن ها با وی جنبه منفی دارد و اقدامی علیه وی نخواهد كرد. همان طور كه تو با یزید بن معاویه بیعت نكردی ولی اقدامی هم علیه او ننمودی. ولی برادر من با یزید بن معاویه مخالفت مثبت كرد. او می گفت كه یزید بن معاویه مردی فاسق و ظالم است و اساس خلافت او بر ستمگری استوار گردیده و حكام وی در همه جا رشوه می گیرند و باید وی از خلافت بر كنار گردد و دین اسلام، خلوص و طهارت گذشته را كسب كند و یزید بن معاویه نمی توانست قیام برادرم را در راه دین تحمل نماید و فرمان قتل او را صادر كرد. سهل بن سعد ساعدی گفت آیا می توانم آن چه دیروز شنیده ام بگویم. زینب جواب داد بگو، سهل بن سعد ساعدی اظهار كرد من تا دیروز نمی دانستم كه حسین (ع) با آن وضع كه تو گفتی به قتل رسیده است و دیروز بعد از این كه از این جا رفتم با مردی كه به او اعتماد دارم و می دانم كه راز مرا افشا نخواهد كرد صحبت كردم و او گفت علت این كه حسین (ع) به قتل رسید این بود كه نمی خواست بین مسلمان ها جنگ دربگیرد و پیكارهائی كه در دوره خلافت پدرش علی بن ابی طالب درگرفت تجدید شود. زینب گفت برادر من از خون ریزی متنفر بود و همان طور كه گفتی نمی خواست بین مسلمان ها جنگ خانگی دربگیرد. سهل بن سعد ساعدی گفت آیا برادرت فكر می كرد كه می تواند بدون جنگ بر یزید بن معاویه غلبه نماید و او را از خلافت بر كنار كند. زینب گفت بلی و او فكر می كرد بعد از این كه اكثر مسلمین طرفدار او شدند و با وی بیعت كردند، جنگ با یزید بن معاویه ضروری نخواهد بود و او با رای اكثر مسلمین از خلافت بر كنار می شود و تنها در كوفه هفتاد هزار نفر به توسط مسلم بن عقیل با برادرم بیعت كردند [1] و شماره كسانی كه در كوفه با برادرم بیعت كردند ده برابر كسانی بودند كه با یزید بن معاویه در زمان حیات پدرش بیعت كردند و معاویه با این كه نفوذ داشت نتوانست در زمان حیات خود بیش از هفت هزار بیعت برای پسرش بگیرد تا این كه او بعد از مرگش به خلافت برسد و نظریه برادرم این بود كه مسلمین از فسق و ظلم یزید و عمال او به تنگ آمده اند و همین كه او قیام كند با وی بیعت خواهند كرد، و بیعت مردم كوفه، نظریه برادرم را


تایید كرد. بعد (زینب) گفت برادرم می دانست كه در بین مسلمین، حتی یك نفر نیست كه یزید بن معاویه را صالح برای خلافت بداند مگر آن هائی كه از دستگاه او استفاده می كنند و خلافت وی را برای بقای خودشان لازم می دانند. حتی آن ها هم كه بقای خلافت را برای بقای خودشان ضروری می دانستند در باطن، یزید را برای خلافت صالح نمی دانستند چون می دیدند كه متجاهر به فسق است و علنی بر خلاف احكام اسلام عمل می كند. این است كه برادرم فكر می كرد بعد از این كه برخاست و برای غلبه حق بر باطل اقدام كرد تمام مسلمانان، پشتیبان او خواهند شد و وی خواهد توانست كه بدون خون ریزی یزید بن معاویه را از خلافت بر كنار نماید. چون برادرم یقین داشت كه غیر از كسانی كه از دستگاه یزید استفاده می كنند هیچ مسلمان از او راضی نیست و همه آماده برای مخالفت با وی هستند پیشنهاد ایرانیان را برای جنگ نپذیرفت. سهل بن سعد ساعدی پرسید مگر ایرانیان پیشنهاد جنگ كرده بودند. زینب گفت بلی و آن ها به برادرم پیشنهاد كردند كه به هزینه خودشان یك قشون آماده كنند و علیه یزید بن معاویه وارد جنگ شوند و او را از خلافت بر كنار نمایند لیكن برادرم گفت كه راضی نیست بین مسلمین جنگ برادر كشی دربگیرد سهل بن سعد ساعدی گفت من فكر می كنم كه برای بر كنار كردن یزید بن معاویه از خلافت، راه مفید و موثر همان بود كه ایرانیان به برادرت پیشنهاد كردند. زینب پرسید چطور؟ سهل بن سعد ساعدی گفت آنها می دانستند كه یزید بن معاویه فقط با نفرتی كه مسلمان ها از او دارند از خلافت بر كنار نمی شود. چون نفرت مسلمین از او نفرت باطنی است و كسی جرئت نمی كند كه نفرت خود را آشكار نماید. دیگر این كه بیت المال در دست یزید بن معاویه است و به فرض این كه جماعتی از مسلمین نفرت خود را علنی كنند و برای خلافت یزید خطر به وجود بیاورند او كه پول دارد، قشون تجهیز می كند و مخالفین را معدوم می نماید و آنهائی هم كه بقای خود را در بقای خلافت یزید می دانند برای او شمشیر خواهند زد و تا نیرو در بدن دارند نمی گذارند خلافت یزید بن معاویه از بین برود كه مبادا خود از بین بروند. این بود كه ایرانیان كه این نكات را می فهمیدند می دانستند كه برای بر كنار كردن یزید بن معاویه از خلافت فقط یك راه موثر وجود دارد و آن این است كه یك قشون تجهیز كنند و به او حمله ور شوند و هر كس را كه طرفدار اوست از پا در آورند و خودش را از خلافت بر كنار نمایند و جز جنگ راهی دیگر برای بر كنار كردن یزید بن معاویه وجود ندارد. زینب گفت ولی برادرم خواهان جنگ نبود و می خواست كه به طور مسالمت، یزید بن معاویه بر كنار شود. سهل بن سعد ساعدی گفت این هم امكان نداشت و آیا تو وقایع دوران معاویه را به خاطر داری؟ زینب گفت بلی. سهل بن سعد ساعدی گفت: بعد از این كه پدرت علی، خلیفه شد، معاویه را كه حاكم این جا (سوریه) بود از حكومت معزول كرد و او را فراخواند. زینب گفت می دانم و معاویه از پدرم اطاعت نكرد و حاضر نشد كه حكومت خود را رها كند. سهل بن سعد ساعدی گفت آیا می دانی برای این كه بتواند حكومت خود را حفظ كند بچه دستاویز متوسل گردید؟ زینب گفت نه. سهل بن سعد ساعدی گفت او برای این كه حكومت خود را حفظ كند گفت علی (ع) قاتل خلیفه سوم


است و چون قاتل می باشد برای خلافت صالح نیست. تا آن موقع حتی یك نفر از اطرافیان خود خلیفه سوم نگفته بودند كه علی (ع) پدر تو قاتل خلیفه سوم می باشد. مردم به چشم خود دیده بودند كه وقتی عده ای اطراف خانه عثمان جمع شدند و خواستند كه او را از خلافت بر كنار نمایند پدرت، پسران خود را فرستاد و آن ها مردم را نصیحت كردند كه متفرق شوند و مزاحم خلیفه نگردند. اما معاویه به استناد این كه محمد بن ابوبكر یكی از قاتلین خلیفه سوم بوده، و آن مرد از دوستان پدرت محسوب می شده، پدر تو را قاتل خلیفه سوم اعلام كرد در صورتی كه خود محمد بن ابوبكر علنی گفت آن چه او با خلیفه سوم كرد مربوط به علی (ع) نبود و وی، نه از علی دستور گرفت نه مورد الهام او واقع گردید بلكه به اختیار و اراده خود مصمم شد كه خلیفه سوم را وادار به كناره گیری از خلافت كند و چون او، نمی خواست كه از خلافت كناره گیری نماید شد آن چه نباید بشود و روزی هم كه معاویه، محمد بن ابوبكر را در مصر محاصره كرد آن مرد گفته خود را تكرار نمود و اظهار كرد علی (ع) به من نگفت كه برو خلیفه سوم را از خلافت بر كنار كن و من خود بدون دستور و اطلاع او، به خانه خلیفه سوم رفتم و از او خواستم كه از خلافت كناره گیری نماید و چون وی نخواست كناره گیری كند ناچار شدم كه او را به اتفاق دیگران از پا درآورم. اما معاویه اعتراف صریح محمد بن ابوبكر را نمی پذیرفت و می گفت چون قتل خلیفه سوم به سود علی (ع) تمام می شده، وی در قتل آن مرد دست داشته است. در آخرین روزهای محاصره محمد بن ابوبكر از طرف سپاه معاویه در حالی كه او و زن و فرزندانش از تشنگی بی تاب بودند، فرمانده سپاه محاصره كننده به محمد بن ابوبكر گفت اگر تو اعتراف كنی و بنویسی كه به دستور علی بن ابی طالب (ع) خلیفه سوم را به قتل رسانیدی ما نه فقط به تو آب و آدوقه می دهیم بلكه آزادت می گذاریم كه هر جا می خواهی بروی. [2] ولی محمد بن ابوبكر حاضر نشد كه برای حفظ جان خود و فرزندانش بگوید كه به دستور علی (ع) برای قتل خلیفه سوم رفت و گفت من نمی توانم این تهمت را بر علی (ع) بزنم و او از قصد من بكلی بی اطلاع بود و محمد بن ابوبكر حتی برای نجات خود و زن و فرزندانش حاضر نشد كه بگوید از علی (ع) دستور گرفته یا او بجهتی در را قتل خلیفه سوم شریك بوده است. اما معاویه دست از نظریه خود برنمی داشت و علی (ع) را قاتل خلیفه سوم می دانست و اعلام كرد كه خون او هدر است و گفت هر كس علی (ع) را به قتل برساند علاوه بر این كه خدمتی بزرگ به خداوند و دین اسلام می كند پنجاه هزار دینار از او پاداش خواهد گرفت. منظور من از این مقدمات این بود كه بگویم كه اولا علی را اجماع مسلمین به خلافت انتخاب كرده بودند و او مورد اعتماد اكثریت مسلمان ها بود. ثانیا مردم می دانستند كه علی (ع) در قتل خلیفه سوم، دخالت نداشته است معهذا، در این كشور (یعنی سوریه) كسی نمی توانست كه معاویه را كه در آغاز حاكم بود و بعد دعوی خلافت كرد از حكومت و آن گاه خلافت بر كنار نماید. اگر پدرت پیش بینی می كرد كه وحدت كلمه تمام یا اكثر مسلمین قادر است كه معاویه را از خلافت بر كنار كند آیا


دست به جنگ می زد؟ پدرت مردی عاقل بود و او را عالم می دانستند و می گفتند كه در بین مسلمین اعلم است و كسی نیست كه از حیث علم با وی برابر باشد. یك چنان مرد اگر می توانست كه بدون جنگ معاویه را از خلافت بر كنار كند، دست به جنگ نمی زد. ولی او می دانست كه محال است جز با جنگ بتوان معاویه را از خلافت بركنار كرد و به همین جهت جنگید و اگر بلاهت افسران و سربازان او نبود به طور حتم بر معاویه غلبه می كرد و او را از خلافت بر كنار می نمود. برادر تو هم بایستی پیشنهاد ایرانیان را می پذیرفت و با یك قشون قوی كه فرماندهی آن را خود یا ایرانیان بر عهده می گرفتند به جنگ یزید بن معاویه می رفت و او را از خلافت بر كنار می كرد و آیا برادرت پیش بینی نمی نمود آن هائی كه در كوفه با نماینده اش بیعت كردند از بیم حاكم یزید بن معاویه نمی توانند برای حمایت از او قیام كنند و سلاح به دست بگیرند. زینب گفت این موضوع نزد برادرم مطرح شده بود و گفته شد كه شاید مردم كوفه كه با برادرم بیعت كردند، از بیم حاكم نتواند قیام كنند و سلاح به دست بگیرند و به حمایت برادرم بجنگند اما گفتند كه اگر مردم از حاكم می ترسیدند، با نماینده برادرم بیعت نمی كردند و همان طور كه بدون بیم از او با نماینده برادرم بیعت كردند وقتی برادرم وارد كوفه گردید برای حمایت از او قیام خواهند كرد. سهل بن سعد ساعدی گفت چون من ساكن (سفاخ) در شام هستم از اوضاع بین النهرین به خوبی اطلاع ندارم ولی فكر می كنم مردی چون عبیدالله بن زیاد كه مسلم بن عقیل و برادرت را كشت چگونه موافقت می كرد كه در كوفه مردم با مسلم بن عقیل بیعت كنند؟ زینب گفت هنگامی كه مسلم بن عقیل در آن شهر از مردم برای برادم بیعت می گرفت دیگری حكومت كوفه را داشت و او را از حكومت معزول كردند و عبیدالله بن زیاد را به حكومت منصوب نمودند و در روز اول كه عبیدالله بن زیاد حاكم كوفه شد جرئت نمی كرد كه از بیعت مردم با برادرم جلوگیری نماید اما بعد از این كه چند روز از حكومت او گذشت به جرئت در آمد و از ادامه بیعت مردم با نماینده برادرم ممانعت كرد. سهل بن سعد ساعدی پرسید آیا در آن موقع كه تازه عبیدالله بن زیاد به حكومت كوفه منصوب شده بود و خواست از ادامه بیعت با برادرت ممانعت نماید آن هائی كه تا آن موقع بیعت كرده بودند درصدد برآمدند كه مقابل حاكم جدید مقاومت نمایند؟ زینب گفت هیچ كس در كوفه از نماینده برادرم حمایت نكرد. سهل بن سعد ساعدی گفت پس آن چه من گفتم واقعیت پیدا كرد و آن هائی كه با نماینده برادرت بیعت كردند در روز خطر، از قیام خودداری نمودند. روزی كه بیعت می كردند فقط حرفی زدند و حرفی شنیدند ولی روزی كه عبیدالله بن زیاد درصدد برآمد كه از ادامه بیعت با برادرت ممانعت نماید روز جانبازی فرارسیده بود و همان ها كه در مقام حرف دلیر بودند وقتی هنگام عمل رسید، سكوت كردند و از جا تكان نخوردند زیرا متوجه شدند كه مال و جان، هر دو را باید فدا كنند. آنها مردانی عاقل بودند و می دانستند كه وقتی یك عده هفتاد هزار نفری (بیعت كنندگان با حسین) قیام كردند به طور حتم بر حاكم و عمال او غلبه می نمودند اما هر كس فكر می كرد كه اموالش از دستش می رود و كشته می شود و انتظار داشت كه دیگری به جای او به قتل برسد و اموالش بتاراج برود و بعد از این كه پیروزی حاصل شد او از ثمرات فتح استفاده نماید


و همواره همین طور بوده و در یك جماعت كه بایستی برای پیش بردن یك منظور قیام كنند عده ای زیاد خود را كنار می كشند تا دیگران به جای آن ها فداكاری نمایند و در موقع پیكار و كشتار كسی آنها را نمی بیند، لیكن در روز پیروزی حاضر هستند و صدایشان هم از صدای آن هائی كه جان و مال را به خطر انداختند و جنگیدند بلندتر است و با سماجت از حق خود را از پیروزی می خواهند. زینب گفت ای نیك مرد همه این طور نبودند و حتی در همان شهر كوفه جوانی آهنگر از اهل ایران جان را در راه برادرم از دست داد و در كربلا وقتی بیش از یك روز و یك شب، مهلت بروز جنگ باقی نماند، برادرم از مردانی كه با او بودند خواست كه بروند و خود را به كشتن ندهند ولی آن ها نرفتند و با رضایت و میل خود را در راه برادرم به كشتن دادند. سهل بن سعد ساعدی پرسید از ایرانیان كوفه چطور و آیا از بین آن ها كسی پیدا شد كه به كربلا برود و به برادرت كمك كند. زینب گفت سی نفر از ایرانیان مقیم كوفه خود را برای كمك به برادرم به كربلا رسانیدند و در آنجا جنگ كردند و كشته شدند. سهل بن سعد ساعدی پرسید آیا آن ها از برادرت پاداش خواستند؟ زینب گفت هیچ چیز از برادرم درخواست نكردند و گفتند كه به یاری او آمده اند و میل دارند كه برای كمك به برادرم بجنگند و كشته شوند. سهل بن سعد ساعدی كه از وقایع روز دهم محرم در كربلا اطلاع نداشت و در آن موقع در سوریه هیچ كس از آن وقایع مطلع نبود پرسید برادرت چه موقع كشته شد. زینب جواب داد روز دهم محرم هنگام عصر و بعد از این كه تمام مردان كاروان ما به قتل رسیدند. سهل بن سعد ساعدی گفت راه غلبه به یزید بن معاویه همان بود كه ایرانیان به برادرت پیشنهاد كردند و اگر برادرت آن پیشنهاد را می پذیرفت به طور حتم فاتح می شد. آن گاه سهل بن سعد ساعدی گفت برای من فكری به وجود آمده كه گمان می كنم خودداری برادرت از قبول پیشنهاد ایرانیان ناشی از آن بود. زینب پرسید آن فكر چیست؟ سهل بن سعد ساعدی گفت برادرت مردی بود عرب از قبیله بنی هاشم و شاید او نمی خواست با كمك ایرانیان به یزید بن معاویه كه او هم مردی عرب و از بنی امیه است غلبه كند و بگویند كه وی با كمك ایرانیان به عرب غلبه كرد. زینب گفت این طور نبود و نظریه تو، راجع به این موضوع با فكر برادرم مطابقت ندارد و برادرم نمی خواست كه بین مسلمین جنگ خانگی در بگیرد خواه بین ایرانیان مسلمان و اعراب یا بین خود اعراب و پرهیز از جنگ خانگی مانع از این شد كه برادرم پیشنهاد ایرانیان را بپذیرد نه این كه آن ها ایرانی بودند و یزید بن معاویه عرب.


[1] در قسمت مربوط به توقف مسلم بن عقيل در كوفه گفتيم به چه دليل تاريخي شماره هفتاد هزار نفر اغراق است و در اين جا تكرار دلايل مزبور ازئد مي باشد اما مي توان شماره دوازده هزار نفر را پذيرفت و البته حضرت زينب سلام الله عليها اغراق نگفته بلكه روايت تاريخي كه از قول او نقل گرديده مقرون به اغراق شده است - مترجم.

[2] اين روايت ضعيف است - مترجم.